واقن برام تعجب آوره که

چه قدر تیکه های مختلف ذهن آدما

شبیه هم عمل میکنه

چه قدر همه کاراشون شبیه همدیگه ست

 

یه شکل احساس میکنن

یه شکل استدلال میکنن

و روی هم رفته یه شکل زندگی میکنن

 

ولی اینجاش رو هنوز نفهمیدم

این خوبه یا بد؟


چه قدر دیره

چه قدر خوشحالم از نوشتن


دنیا شبیه یه بوم نقاشی بزرگه

آدما میتونن اندازه بزرگی خودشون

روش نقشی بزنن

یا حتی

رنگ های جدید بسازن ....

and that's a fierce grace indeed 

:)


نمیفهمم چی شده که اون حرفو (قسمت اول) زدم ..

نمیفهمم چم شده ...

 

شایدم ناخودآگاهم دلم میخاد نفهمم lol

یا حتی خودمو به نفهمی بزنم loooool


 

فککنم بیشتر از یه ساعته که این پست بازه لای پنجره ها

و الان ...

حتی نمیدونم باید با این کلمات چیکار کنم


دلم میخواد همه ی شعرا

همه ی کتابا

و همه ی فیلما و زندگینامه های دنیارو

زیر و رو کنم

تا به جوابی برسم

که بتونم بهش تکیه کنم

که دلم قرص باشه بهش


بازی زندگی اونجا سخته که هر روز

بیشترین چیزی که مطمعنی بهت اضافه شده

شک و تردید درباره انتخاب هاییه که انجام دادی

و هر روز داری این بار رو سنگین تر و سنگین تر میکنی

و نه میتونی خیالت رو راحت کنی که بعدا میای دوباره بازیش میکنی 

نه میتونی وقتی مردی دوباره از سیو هات شروع کنی

نه میتونی بفهمی امتیازت چه قدره

نه حتی میتونی ببندیش


 

ولی یه چیزی که مشخصه

اینه که

شاید نباید این قدر در موردش جدی فکر کنم

باید بسپرمش دست باد

ولی

ولی.....

 

 

 

 

 

یه صدایی بهم ..

یه صدای دیگه هم داد میزنه تو گوشم

:| 

 

 

 

 

لذت بخش ترین کاری ک همین الان میتونم بکنم

اینه که هیچ کاری نکنم :/

تو این هوا

بعد یه اسپرو

پنجره رو باز کنم هوای سرد پاییز بچرخه تو اتاق

و صدای کلاغا بپیچه

و سایه روشن ابرا بپیچه

و صدای ظریف برگای خشک توی باد بپیچه

و من هیچ کاری نکنم  :|

و

به هیچ کسی هم فکر نکنم

و موزیکی که محتوای شخصی (!) داره هم گوش ندم

 

...

 

 

 

 

باز دارم تو خواب راه میرم....


 

باز دارم تو خواب راه میرم 

و فرقش با همیشه اینه که

بیش از حد عاشقشم..

شایدم صرفا یادم رفته حسش..

نمدونم


دلم میخواد توصیفش کنم

نمیشه

ینی

ذاتشه که نشه توشیف کردم

 

دلم میخواد بیشتر از این گم شم... 

دور تر 

خیلی دور... 


طی سالهایی ک گذشته

یهم ثابت شده

خودآگاه آدم 

احمق تر از چیزیه که میتونیم تصورش رو کنیم

 

ممکنه خیلی چیزا ک فکر میکنیم باورشون داریم

درست نقطه مقابل چیزی باشه که واقعا هست و ناخودآگاه درکش کردیم

اما به دلایلی... 

آره 

You got the idea

 


نه های نیستم :|  :))


البته... 

یه بدی دیگری داره این حالم

و اون

طبعا چیزی نیس جز

Insomnia ! 

واقن داره کم کم جدی میشه


 

 

 

 

 

 

یوهوووووووووو

 

کار کرد!! 

^_^

 

بازم کل روز رو نشسته بودم مدام یه جا

و مدام چیزای مختلف رو تست میکردم ک بفهمم ایراد لنتیش کجاس

 

در نهایت فقط یک تک بیت رو تغییر دادم درست شد :D

and there forever remains that change from 0x40 to 0x20

:)))))


هر سه تا تکه برنامه رو (برا سه تا گجت مختلف) جمعبندی کردم

ک خودش مکافاتیه . و نشانه و آیتی برای قومی که می اندیشند :|

و خب .. طبعا اونم کار کرد :D


کل روز رو تنها بودم به کنار

کل ماه رو تنها بودم هم به کنار

اینکه کل مدت رو توی یه اتاق سکوت به سر بردم دیگه نامردیه

 

باعث میشه به شدت زیادی خوشحال باشم از اینکه بلخره منشی جدید آوردن شرکت  :|

البته اینم باعث شده نتونم بلند موزیک باز کنم

ولی خب..

همینکه یه آدمیزاد میبینم کافیه 

حس میکنم اخلاقم عن بود عن تر هم شده :|


روزی که شروع کردم اینجا نوشتن رو

اصلا فکر نمیکردم اینجوری پیش بره

 

تنها چیزی که همچنان حس میکنم

اینه که همچنان .....

....

littany of rain

upon an earthless coffin ....


و چه عزت نفیسی در رنج من نهفته است....


 

 

 

 

 

 

 

"Let them hate me, so that they will but fear me."


واهای خسته م :((

 

چرا کار نکرد؟

لنتی چرا کار نمیکنه :((

 

از صبح که بیدار شدم تا الان تنها کارم کد نوشتن بوده :|

وکار هم نکرد

دارم میترکم


امیر واقعا دلم میخاد کلی فوحشت بدم

اگه اینجارو خوندی

یا دیگه هیچوقت نخون

یا هم زر بزن

رو مخمی این شکلی


مقادیر زیادی یادداشت رو دسکتاپم دارم که شاید پست کنم محتواشونو


 

The joy ov a dawn
The ecstasy ov dusk
Nourished have I, this karmic flow
Where great above meets great below
Let it be written!
Let it be done!
Scattered I walk towards the fractured light


یه طوری شده که قسمت اصلی حرفامو اینجا نمیزنم

خودمم نمیفهمم چرا

 

دلم میخواد خیلی کلی باشه حرفای اینجا

و متاسفانه این روزا همه چی که توی ذهنمه کاملا غیر کلی شده

 

شاید همین خوبه


 

 

 

 

 

 

نمیدونم چرا قسمت "موضوعات" وب که قبلا چندین قسمت بود 

نمیدونم از کی

out of no fucking reason

کاملا از بین رفته بود

 

جهت رفاه حال ادمین های تلگرام و سایتای بزرگ و کلا همه ی کپی کنندگان نسبتا محترم (!) و خوانندگان عزیز تر از جان ، تا جایی که در توانم بود پست های مربوط به ترجمه موزیک هارو جدا کردم

میتونید از منوی سمت چپ و قسمت موضوعات بهش برسید

باشد که مورد قبول حق واقع شه

 

Draconian

Sovran

9. The Marriage Of Attaris


 

You cannot hide from a grace already perceived

That’s a fierce grace indeed

And you cannot hide a tree that is growing

Valiantly stretching for the stars

Angles weep as they count your scars

 

تو قادر نیستی بعد از درک یک زیبایی، از آن پنهان شوی

و آن، قطعا زیبایی سترگی است

 

و قادر نیستی درخت جوانی

 که شجاعانه در پی ستاره ها دست دراز کرده را

 پنهان سازی

 

فرشتگان اشک می ریزند

درحالی که زخم هایت را می شمارند

 

These rivers of blood

Fields scorched to ash

Lament of life; a love song

We all share our sorrows

In light suspended

Smiling at the ever dying sun

 

این جویبار های خون

و زمین های سوخته به خاکستر

مرثیه ای بر زندگی؛ یک شعر عاشقانه

ما همه ی اندوهمان را سهیم هستیم

و زیر نوری بی جان

رو به خورشیدی لبخند میزنیم که تا ابد غروب میکند

 

Flakes of snow are melting

On the top of your eyes

Shedding heaven’s tears

The tracks we left

Almost buried now

برف ها روی چشمانت آب میشوند

و اشک های بهشت را جاری میسازند

رد پاهایمان که ترکشان کردیم

تا کنون حتما دفن شدند

 

This is a beautiful place

Here Cassiel wedded winter

So man could grieve

So man could see

These trees are dark and old

In solitude unified

Licking the ground

Tasting the rough cold wind

So man could breath

These trees are dark and old

In solitude unified

Licking the ground

Tasting the rough cold wind

So man could breath



اینجا مکان زیباییست

اینجا زمستان عروس فرشته ی اشک ها شد

تا انسان بتواند غم را تاب بیاورد

تا انسان بتواند ببیند

این درختان تیره و پیرند

و در تنهایی متحد

زمین را می لیسند

باد تند و سرد را می چشند

تا انسان بتواند نفس بکشد

 

There’s no masquerade in your silence

Just pages filled of winter

The seed of ascendance are hiding

Let’s drench the hours!

در سکوت تو هیچ نقابی نیست

تنها صفحاتی است لبریز از زمستان

دانه های صعودمان پنهان میشوند

بیا ساعت ها را بخیسانیم!



These wastelands of dusk

Oceans bled and barren

Lament of life; a love song

The only death awoken

A fear of transcendence

Keeps us from the rapture of one

این بیابان های غروب

اقیانوس های خون آلود و بی ثمر

مرثیه ی زندگی؛ یک شعر عاشقانه

تنها مرگی که زنده است

ترس از برتری

ما را از خلسه و حیرتش باز میدارد

 

And the blood of the sphere

It emptied their mouths

Drowning the world

و قدرت خون

دهان هایشان را خالی

و جهان را غرق کرد

 

Hammer me down as pillars

Veiled from creation unchanging

Patching the holes and the cracks

Tightening the rope around your necks

And we see mankind aimlessly breeding

Desperately bleeding

Erasing you, erasing me from here

مرا همچو ستون هایی به زیر بکوب

و از مخلوقی تغییر ناپذیر پنهان کن

درحالی که چاک ها و روزنه ها را میبندی

و طناب را دور گردنت سفت میکنی

 

و انسان ها را مینگریم که بی هدف میزایند!

و بی امید خونریزی میکنند

تو را از یاد میبرند

و مرا از اینجا پاک میکنند

 

So tired, so tired…

I need to feel the freezing blue

Leave me here!

Let the coming of spring

Carry me back to earth

Leave me here!

خسته ام.. خیلی خسته ام..

میخواهم آن آبیِ سرد را احساس کنم

اینجا مرا رها کن

بگذار آمدن بهار

مرا به زمین بازگرداند

اینجا رهایم کن

 

 

 

میگن اگه یه کاریو چهل روز تکرار کنی برات عادت میشه 

 

" ... ولی بعضی چیزام هستن که ممکه عوارض بدی داشته باشن

مثل تمایل ذهن انسان به عادت کردن به خیلی چیزا.. :)  "

 

این جمله رو بیش از چهل و پنج روز پیش نوشته بودم

این بیش از چهل روز

یکی از مهمترین بیش از چهل روز های (!) دو سال اخیرم بود

 

 


 

ولی خب...

ترسناکه که چه قدر این جمله مسخره و الکیه

 

بعضی چیزا

چهل که سهله

همه ی یک عمر هم که بگذره

عادی نمیشن

 

تا ابد و یک روز


روحا بیشتر از هر چیزی روی موزیک تکیه کرده م 

lol


 

و رویا ها...


نمیدونم چی باید اینجا بنویسم که بتونه بیان کنه چیزی که مد نظرمه رو

شاید چون هنوز ایمان ندارم بهش

(همینطور به خود نوشتن)


جس میکنم بین همه آدمای اطرافم یه مهمون ناخونده م که هیچی از کاراشون سر در نمیاره فقط سعی میکنه عادی رفتار کنه 


سال ها گذشته از روزایی که اینو گوش میکردم

هفته ای ده ها بار

 

به طرز غیر قابل وصفی همه چی داره غیر عادی پیش میره!!!

lol


 

کم کم باید دوباره قسمت های "چرندیات روزانه" و "تراوشات پریودیک" و "ترجمه/شعر" رو جدا کنم :| 


 

 شایدم نه ..

شاید برعکس بهتر باشه از بیخ محدودیتی قائل نشم توی پست ها

که فککنم همین زیباست!! 


چند روزه دوچرخه رو ول کردم

 

البته حق داشتم کلی 

تقصیر من نبود

ولی وسط مسطا بعضیاش هم بود...

 

باید از یه شمبه دوباره ادامه بدمش

خیلی خوبه...

 

هم به عنوان ورزش که میدونیم چه قدر خوبه

هم .. حالش ..

حالش.....

 

چه قدر فاصله و مرز بین قشنگ ترین حال دنیا و غمگین ترینش، نزدیک و باریکه...


 

و انگار خاصیت پاییز همینه که این دو تا رو به هم پیوند بده ..


و چه قدر حس خوبی دارم از این غم ...

 

هنوز مطمعن نیستم 

ذات زیبایی غمناکه

یا ذات غم زیباست


 

هرچی که باشه

و هرچی که بشه

بیشترین چیزی که ازش حس خوبی میگیرم

اینه که برگشم اینجا

 

و با یه دیدگاه وسیع تر

این موضوع

که دارم نزدیک تر میشم به چیزی که بودم

 

به چیزی که دیوار های این کلبه میشناسنش 


 

دنیا برام یه شکل دیگه شده نسبت چندین سالی که گذشت

یادمه همیشه دوس داشتم سرما رو

بارون رو

ولی خیلی وقت بود

خیلی.. خیلی وقت

که 

نگران بودم از اینکه حسم از بین رفته

که مثل قبلنا دلم از بارون خیس نمیشه

و چشام از سرما سرد نمیشه

:)))

lol


 

ینی همش تقصیر خودم بود..؟

ینی میتونستم همه ی این مدت بیام و برگردم به همینجا که هستم

یا دلایل و روال خاصی داره و داشته ؟

نمیدونم هنوز...

 

ولی هردوتاش به یه اندازه بی رحمه

و در عین حال

پوچ


موضوع زشت ماجرا اینه که هنوز در مورد خیلی پدیده ها سردرکمم

و نمیدونم باید چیکار کنم

و این موضوع نشون میده که باید بیشتر بنویسم و بیشتر بخونم

:)

 

چون اصلا یکی از فایده هاشم که قبلن گفتم همینه

 


یکی از دلایلی که مقداری کسخلم در رفته

در کنار دلایل بزرگ تر و طولانی مدت تر که روال اصلی دستشه

در مقیاس چند روز،

اینه که نرفتم شرکت

و خانوم صفایی رم ندیدم

اوه این اعتیاد اصلا جالب نیست :)))

ولی بهتر از اعتیاد های دیگه ست خب

 

کاش امیر (امیر خودمون نه. این یکی) یکم کمتر بی جنبه و عنتر بود

چرا همه یه چیزیشونه؟ نمیشه یکی یه چیزیش نباشه؟

واقعنا...

 


ولی هنوز حرف های ناگفته رو نگه داشتن برام یکم سخته

و چاره بدی که گاهی به ذهنم میرسه، اینه که به یکی دیگه (جای کسی که باید!) بگمش

و نمیدونم باید این چاره ی بد رو کلا رد کنم یا به بدتر ترجیحش بدم

 

 

نه

میدونم

ینی.فهمیدم

 

باید رد کنم


شاید بعدا بخونم یا کسی ببینه و فککنیم هایم

نیستم

و اتفاقا میخام باز مقدار زیادی بریک بدم


موسیقی...

شت

این عالیه که هست...

 


 

سری زدم به آمار وبم

 

پر بیننده ترین پستم تا الان چیزی نبوده جز

Draconian - Rivers between u

 

با بیشتر از نه هزار و ششصد ویو

وات د هک ؟؟!! ریلی؟ چیزی نزدیک به ده هزار تا؟ اونم این پست ؟

چه سخسی..

البته بعیدم نیس

چن روز پیش یکی از کانال های خوب تلگرام ترجمه the wind carried your soul رو گذاشته بود 

بدون اینکه حرفی از آهنگ بزنه یا متن اصلی رو بذاره

خود ترجمه رو به عنوان یه پست جدا به عنوان یه شعر معمولی

درسته ادمین بیچاره شو یکم گاز گرفتم که کپی کرده

ولی تو دلم خوشال شدم که این قد استقبال هست


البته همه اینا باعث نمیشه از خودمونی بودن اینجا کم شه چون این وسط google بهشون تقلب میرسونه و میدونم کسی کسشرامو نمیخونه :)


امروز رفتم با کسی حرف زدم

که یک سال بود چشم تو چشم نشده بودم باهاش

و منتظر بودم 

و آره، تعجب نکنید، دقیقا همین صرف چش تو چش شدن عادی مد نظرمه

!!


 

 

 

 

کاش هیچ کس آدرس اینجا رو نداشت


باورم نمیشه چه قدر باز چیزایی که میخام بگم

نزدیکن به چیز هایی که قبلا گفته شده ..

و به شعرایی که قبلا ترجمه کردم

طوری که حتی جرعت خوندنشون رو ندارم


در نهایت مجبور میشم دوباره همه رو بذارم توی جعبه ی تاریکم که هر روز سنگین تر از قبله

و درشو مهر و موم کنم

و صبح که بیدار میشم

باورم شه که همه فقط یه خواب بود .. یه خواب واضح

و برم بیرون و ادامه بدمش..

ادامه بدمش..

 

طوری هم این کارو کنم

که یکی برگرده بگه سلام آقای خندان

یا استاد بگه ایشونم که هرچی میگی میخنده فقط


 

شاید دیوانگی چیزی چنان دور از اینی نباشه که هستم 


حقیقتا.... 

My soul is gone...


 

و من همچنان در جستجوی خواندن نام ها

روی بال های مسحور بادم

همچنان در پی نفس کشیدن

و دنبال کردن معنی فقدانم..

 

 

 

 

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 22 صفحه بعد