به حق چرندیات روزانه :|

Read More

 


Elegeion

Confusion 

گیجی

 

 

How could I ever let you go? - Come back to me

How was I ever meant to know? - In my arms

Since then my life has gone so slow - I need more

I need and end to all this woe - Want you back

چطور میتوانم روزی بگذارم بروی؟

- برگرد

 

چگونه میخواستم روزی بدانم

- در آغوش من

 

از آن زمان زندگی من بسیار آهسته گشته

- بیشتر نیاز دارم

 

من به پایان این مشقت نیاز دارم

- تورا میخواهم

 

I think you're all that you cared for me - Go far from here

When things were good, you closed your doors - Don't come back

Now that I'm gone, you need me more - Stay away

And now it's you I will ignore - I've lost you

به نظرم تو همه آن چیزی هستی که به خاطرش دلواپس من بودی

- از این جا دور شو

 

وقتی همه چیز خوب بود تو درهایت را بستی

- برنگرد

 

حالا که من رفته ام تو بیشتر به من نیاز داری

- دور بمان

 

و حال این تویی که من نادیده میگیرمش

- من تو را از دست داده ام






Speech

 

سخن

 

Light only makes shadow

 

نور فقط سایه ایجاد میکند

 

Is only for hearing

 

فقط برای شنیدن است

 

Do you understand?

 

میفهمی؟

 

Words

 

کلمات

 

Night is all I know

 

شب همه ی آن چیزیست که میدانم

 

I do not know

 

من نمیدانم

 

I don't understand

 

من نمیفهمم

 

Blood

 

خون

Hope is born out of struggle

 

امید از مبارزه متولد میشود

 

Is only for bleeding

 

فقط برای جاری شدن [و رنج کشیدن] است

 

Can you read my mind?

 

آیا میتوانی ذهن مرا بخوانی؟

 

Endure

 

پاییدن

 

Endure and then you go

 

مقاومت کن و سپس تو برو

 

And then you go

 

سپس برو

 

Tell me what I know

 

به من بگو آنچه (یل چه چیزی!) را میدانم...

 

"و...گاهی عکس ثبتِ لحظه نیست فقط؛ پیش‌گویی‌ست؛ خبری از آینده است؛

چیزی‌ست که آدمی چشم‌انتظارش نبوده هیچ‌وقت.

عکسْ زمانِ متوقّف است انگار. لحظه‌ای‌ست از زمان.

زمان را نگه می‌داری از سرِ علاقه شاید. چیزی را می‌بینی، یا کسی را، و دوست‌اش می‌داری.

دوست‌ داشتنی را که در نگاه‌ات هست منتقل می‌کنی به عکس. قاب می‌گیری چیزی را که هست

ثبتش می‌کنی به‌نیّتِ یادآوری شاید.

می‌خواهی هر بار دیدنش تو را یادِ لحظه‌ای بیندازد که احساس کرده‌ای.

زمانِ متوقّفِ عکس با دیدنش جریان می‌یاید انگار.

سدّ و مانعی گذاشته‌ای تا چیزی را نگه داری برای وقتِ مناسب.

زمانی که می‌خواهی.

زمانی که شاید به چشمت بهترین زمانِ ممکن است.."

_____

محسن آزرم . آذر 1392

وقتی یه چیزیو گم میکنی

هر چند روز هم که گذشته باشه 

همیشه یجوری چشمت دنبالشه

انگار یه چیزی تو دلت هنوز باور نکرده باشه

احساس میکنی همین دور و براست

خیال بافی میکنی شاید 

حالا جای بدش وقتیه که هر روز ببینیش

جلو چشمت باشه

اما نتونی نزدیکش بشی.. 

...

بعضی اومدن ها رفتن نداره عزیزکم.. 

چیزای دیگه ای داره به جاش.. 

.. 

 این همه مطلب در زندوی خواتده اید.. این را هم بخوانید. به امتحانش می ارزد.. 

فرد s نام...  من همچنان منتظرم :) 

 

 

Insomnium - in the halls of awaiting

در تالار های انتظار

 

 

Evening full of grandeur, skies tinged with red

غروب سرشار از عظمت، آسمان ها آغشته به قرمزند

Mountains crowned with crimson, treetops with scarlet blaze

کوه ها تاجی سرخ بر سر دارندو بر فراز درختان شعله هاییست سرخ فام 

(توضیح! :اولی قرمز عادی دومی سیر سومی روشنه :/ lol )

As the dusk is falling, night settles in

با سقوط تاریک و روشن غروب، شب وارد میشود

Stars slowly come out, moon glides skywards

ستارگان به آرامی بیرون آمده و ماه در سرتاسر آسمان می لغزد

...Still cheerless is in my soul, my heart filled with cares...

... هنوز درون روح من افسرده و قلبم سرشار از اندوه است..

 

Longing for the misty shores, weather-beaten strands so poor

در پی سواحل مه زده، فقیرانه به خود می پیچد

Where the weeping sky archs over water calm

جایی که آسمانِ گریان روی سکوت آب خم می شود

Pining for primeval woods, murky shade of leafy roof

و سایه های تاریک سقفی از جنس برگ، در بیشه های کهن به دام می افتند

Where the silent trees arch over our path

جایی که درختانِ خاموش و بی صدا روی جاده‌مان خم می شوند

 

Do you walk in mourning, still wear the grief

آیا تو در ماتم راه می روی .. همچنان لباسی از غم بر تن داری..

Raiment of sorrow, remembrance of me

جامه ای از اندوه .. یادگاری از من ..؟

Through the years of bleakness, winters of bitter cold

در سال های نومیدی، زمستان های سرمای تلخ

Will you not forget me, forsake my soul

آیا تو مرا فراموش و روحم را رها نمی کنی؟

...Low-spirited is my song, downhearted my tune...

نوای من بی روح و صدایم شکسته است ...

 

Beyond enchanted sea, wistful is my sleep

خواب من، ورای دریای محسور، در انتظار است

Darkness by my side, through the dreary night 

در شب دلتنگی، تاریکی کنارم است

Will you follow me, through eternity

آیا تو در ابدیت دنبالم می آیی..

To another world, to the quiet halls

سوی جهانی دیگر.. سوی تالار های بی صدا ..؟

 

I've lost my way in the dark, strayed apart from my love

من در تاریکی راهم را گم کرده و از عشقم دور گشته ام

I've faced the demons of might, passed away into shades

من با بدی ها روبرو شده و درون سایه ها فرو رفته ام

 

Long are lonely years, slowly pass these days

سال های تنهایی دراز است و این روز ها به کندی می گذرند

In undying land, in the divine ligh

در سرزمین بی مرگی .. در نور الهی

Where I wait... in the dark

جایی که من انتظار می کشم... در تاریکی

 

The black of the night turns to dusk of the dawn

سیاهی شب به گرگ و میش سپیده دم بدل می شود..

Through the mist now shines the fairest light of all

حال درون مه، لطیف ترین نور ها می درخشد

The caress I've waited for eternity

نوازشی که من برای ابدیت انتظار کشیده ام

Into the shades, together we fade

باهم درون سایه ها محو می.شویم ...

 

 

 

 

:'(

این شعر پر از زیباییه ....

:'( 

چیزی نمیگم...

تراوشات روزانه؟ جلل خالق :|

Read More

قرار بود بنویسم

یادم رفتند همگی

 

مثل خیلی چیز های دیگر..

مثل خیلی از آدم ها.. 

 

آدم ها.. 

 

گاهی حرف های بعضی از این آدم ها در زندگی مثل بمب اتم موج زده ات میکند! 

با خودت می گویی نه،  این همان آدم قبلی نمی تواند باشد! 

میخواهی داد بزنی که تورا به خدا بس کن..  این حرف های بی سر و ته را نصفه کاره بگذار و فقط برو.. تا اینجا هم اضافی شنیده ام! 

اما آنچنان موح زده ات کرده که نمیتوانی هیچ بگویی

فقط نگاه میکنی.. 

 

سخت ترین درک دنیا زمانیست که در یک برزخ گیر میکنی

برزخی که یک سویش قشنگ ترین موجودیست که تا به حال میشناختیش و سوی دیگرش دوست داشتی موجودیست که احساس میکنی هیچ وقت نمیشناختیش

 

دلم یک قطعنامه شورای امنیت میخواهد.. 

همین

تراوشات روزانه :|

Read More

طمع به قند وصال تو حد ما نبود.. 

_____

فرد S نام آشنای ناشناس. .. ممنونم از این حس خوبت..:)

(فقط اقلا فیلد وبلاگ را پر کن)  

_____

With you came the whole of world's tears

The space between the heartbeats Is where I felt you

A small death each and every time 

همراه تو، تمام اشک های جهان به سویم روانه گشت.. 

فضای بین ضربان های قلبم جاییست که تو را حس کردم

هر یک، و تمامی شان، مرگی کوچک... 

 

_____

روز ها؟ هر دقیقه،  اینجا، دنیایی دارد چهار فصل.. 

"و این منم تنها در آستانه فصلی سرد..! "

زیر هجوم نا تمام ثانیه ها.. 

_____

Alone in this empty room of shadows

Alone, filled with memories of nothing

Would you do it again? And remain the same?

تنها در این سرای سایه ها

تنها، سرشار از خاطرات پوچی

میشود دوباره انجامش بدهی؟ و همینگونه باقی بمانی [و تغییر نکنی] ؟   

____

امروز چه روزیست‌؟ 

یادم نمی‌آید..

نمیتوانم به یاد آورم

چند روزی میگذرد از آنی که روز تولد خطابش کردند

من که نمیفهمم .. 

چه روزیست امروز؟ 

نمیفهمم..

راستی حالم خوب است.. 

سلام.

کسی صدایم را میشنود..؟ 

____

Bury my heart

Cover it with the coldest stones

So it will suffer longer

Like I did in your arms

.. Like I did in your arms

قلبم را دفن کن

و آنرا باسردترین سنگ ها بپوشان

اینگونه بیشتر زجر میکشد

همچو من در آغوش تو

همچو من، در آغوش تو...  

 

 

".. طوفان برد!
دوره...دورتر از دستای تو!
و مواظب مرواریدت باش... "

 

این کلمات..

بیشتر از هرچیزی میتونست دلمو بلرزونه..  

و این کارو کرد

:'(

آه ..  چی میتونم بگم... 

هیچجور نمیتونم توصیفش کنم. 

فقط میدونم...  دلم برات تنگ شده.. 

 

صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 22 صفحه بعد