Autumn was in its prime
Fruits turned to golden wine
The heath shone purple and the haze so softly rose
And hovered o'er the ground
By magic without sound
Three figures appeared on misty soil to the village close
 
پائیز شکفته بود
میوه ها شراب طلایی گشته بودند
تیغستان ارغوانی درخشیده و مه به نرمی بالا آمده بود
و بر زمین می خرامید
با جادویی ناشنیدنی
سه شبح روی خاک مه آلود در نزدیکی دهستان پدیدار گشت

They appeared as maidens to the ball
At the hour of nightfall
So strange yet beautiful
 
ظاهری همچو فرشتگان گرد داشتند
در آن ساعت شبانگاه
بسیار غریب و در عین حال زیبا

With a glint of sadness in their eyes
That could not be denied
Yet it added to their charms
As they gladly joined the dance
 
با درخششی از جنس غم در چشمانشان
که نمی شد از آن چشم پوشید
با این حال به دلربایی شان می افزود
درحالی که با شادی به رقص به هم پیوستند

And they danced
As if their life depended on their pace
 
و رقصیدند... 
انگار که زندگی شان به قدم هاشان گره خرده بود

Any man was under a charm
And awed by their embrace
But the night had to come to end
With the morning rays
 
همه مسحورشان شدند
و مبهوت آغوششان گشتند
اما شب با اشعه های صبحگاهی به پایان رسید

Vanished into the dark
Forever gone and never seen again
 
در تاریکی محو شدند
و تا ابد رفتند و هیچوقت دیده نشدند..
 
As if night engulfed their shapes
And kept them forevermore
 
انگار که شب کالبدشان را در خود فرو برد
و تا ابد نگهشان داشت

Now blue flames glide in the mist
Of the moonlit moor
 
حال شعله های آبی در مه دشت های مهتابی می خرامد

And enchant any man
As they dance through the endless night of their souls
 
و همه را محسور می کند
درحالی که در شب بی انتهای روح هاشان  می رقصند...

I returned to the city that once had a name
'Cause after what happened, it could not be the same
But in a rain swept alley
Your sweet scent seemed to pervade
The oppressive air
And the clocks ticked slowly
As if their hands were afraid
To run out of time
We haven't met for what seemed like forever
5 or 6 years must have gone by
I tried to forget - what a hopeless endeavor
Nevertheless, I avoided your eyes
As if the halcyon past we had dreamed away
Was something to think of "only some day"
And in the dead of an endless summer's night
I caught a glimpse of what once seemed eternal
And underneath the stars which lost their light
That once seemed infernal
I reminisced about a long lost future
In which the halcyon past we had dreamed away
Was something to think of "maybe one day"


بازگشتم، به شهری که زمانی نامی داشت

چرا که پس از آنچه اتفاق افتاد، نمیتوانست مثل قبل باشد

اما در کوچه های شسته با باران

عطر شیرینت انگار 

هنوز در هوای سنگینش حس میشد

و تیک تاک ساعت ها کند شده بود

انگار که دستانشان میترسید

که فرصت را از کف بدهند

ما برای مدتی که شبیه همیشه بود آشنا نشده بودیم

انگار چند سالی گذشته بود

سعی کردم فراموش کنم. چه کوشش نا امیدانه ای

با این حال از چشمانت پرهیز کردم

گویا روز های آرام گذشته که همچو خوابی گذشتند

چیزی بود که "فقط چند روز" یادش کنیم

و در انتهای یک شب تابستانیِ بی انتها

به چیزی که شبیه ابدیت بود نظر کردم

و در زیر ستارگانی که اکنون نورشان گم شده بود

اما زمانی همچو شعله فروزان بودند

آینده ای را به یاد آوردم که مدت ها پیش از دست رفته بود

که در آن، روز های آرام گذشته که همچو خوابی گذشتند

چیزی بود که "فقط چند روز" یادش کنیم

 

واقعا نوشتن چه دراگ عجیبیه 

یه نگاهی به آرشیو وبلاگ انداختم .. شماره سال ها و اسم ماه ها 

عجیبه واقعا ... 

سال 96 و 97 کلا نیستن تو لیست ... و من ورودی 96 بودم تو کارشناسی

غیر اون دو سال، بقیه بیشتر سه چار پنج ماه از سال نوشتم 

واقعا دراگ عجیبیه! خواننده ها طبعا خیلی جاهاش نمیفمن ولی برای خودم

رمز و راز هایی داره .. و خوندشون دقیقا میبرتم همون زمان و مکانی که نوشته شدن 

هنوز دقیقا نمیدونم نوشتنش رو دوس دارم 

یا برگشتن و خوندنش


قسمت categories که همه ترجمه هارو جداگونه میاره هم .... خیلی دوسش دارم خودم ... 


november's cold

چقدر خوبه...  چقدر گویاست ...

چقدر دیگه بعدش حرفی نمیمونه ...

از فروردین به اینور اولین پست امساله ..

و

این یکیو 

یه نفر دیگه هم هست که اگه بخونه متوجه داستانش میشه

کسی که داستانش رو ساخته .... 

 

بعضی آدما اومدنشون میسازتت

بعضیا هم بودنشون تو یه چشم به هم زدن میگذره، مثه یه خواب نزدیک صبح

بلکه رفتنشونه که تو رو به زندگی وصلت میکنه :) 


هیچوقت تو زندگی چیزیو chase نکردم 

ترجیح دادم جریان آب رو نگاه کنم 

چون معتقدم چیزی که قراره اتفاق بیفته، میفته 

و هیچ چیزی تو کائنات شانسی نیست

و دقیقا همون اتفاقه که زیبا تره

 

اینارو قبلا تایپ کرده بودم ، یه جای دیگه! 

مثل یه ظرف عطر 

که هدیه اس

و .. 

میشکنه

و بوش رو شدید تر از همیشه حس میکنی

اما برای آخرین بار ...


 

 

 

 

 

Shadows lengthen on cold autumn days
Those long November grays, how they hold on to me
Moments between dark and dawn
The sun that burns on willow trees
Gives way to dark amber days
And there you stand, head in hands
Fallen like the autumn leaves

در روز های سرد پائیزی سایه ها طولانی ترند

آن تاریکی های آخر پائیز، چگونه بر من چیره می شوند

لحظات میان تاریکی و طلوع

آفتابی که فراز درختان بید می سوزد

راه را برای روز های تاریک و کهربایی می گشاید

و تو آنجا می ایستی، با سر در میان دستانت

و افتاده، همچون برگ های پائیزی...



This silence is mine
Winter air and shining leaves
The mountains hold me in place
I can feel your absence
The spring still flows
But softer than before

این سکوت مال من است!

هوای زمستان و برگ های درخشان

این کوه ها مرا بی حرکت می سازند

میتوانم نبودن تو را حس کنم

بهار همچنان خواهد آمد

اما ملایم تر از قبل..



I can still feel you
In the tears that fall
In the rocking chair and quilt
In the bird’s song

همچنان میتوانم تو را حس کنم

در اشک هایی که می ریزند

در صندلی گهواره ای و در احساس شرم

و در آواز گنجشک ها


I will wait out the winter
In the valley and ridge
The terrain of my heart

من در انتظار پایان زمستان 

برای کوچه ها و کوره راه ها،

و دشت های قلبم

میمانم


 

 


 

چرا همیشه با اینکه میدونیم، اشتباه می کنیم...؟

 

چون اینجا نیستیم که انتخاب کنیم، اینجاییم که بفهمیم چرا اون انتخاب رو کردیم :) 

واقعا عصری حس میکردم تو قفسم .... 


یه طرف نوایی که میگه 

see me dream every tale true ... 

ینی 

نگام کن چطور داستان هارو به رویای حقیقت میبافم!


 

این کاریه که همه مهندسین انجام میدن

(و بله شامل خودِ خدا هم میشه!)


 رفتم تو مشهد نشستم دور منبر صبر کردم حرفاش تموم شد بهش گفتم 

خدا وقتی میگه "کُن فَ یَکون"

ینی میگه بِشو ، و میشه!

زمان برای خدا بی معنیه و این "شدن" خارج مداراتِ زمان اتفاق میفته، و "میشه"!

 

اما برای "مخلوق" در حال خلق شدن ..؟ چه؟ او بندیِ زمانه ...   

اگر زمان وجود داشته باشه ...

اونوقت ما ها میتونیم به وجود نیومده باشیم!

بلکه هممون

در یک لحظه

در همون لحظه ی "شدن" هستیم 

و در حقیقت ما نمیمیریم

بلکه با مرگمون تازه خلق میشیم

و اون "شدن"، که در چشم خدا یک آنِ واحده، همین چیزی هست که الکی اسم زندگی روش گذاشتیم!

و انسان هم که خلیفه خداست به گفته خودش

پس در خلقت نقس داره

و در حقیقت 

انسان تنها موجودیه که تو خلق "شدن" ِ خودش دخیله !

و بهش اجازه داده شده در خلقت دست ببره..

 

 

هنگ کرد گفت نه داری کفر میگی و بحثو عوض کرد

 

 

ولی من راس میگم :| 

 

 

اونایی که عنوان پست رو نگرفتن :قیاقه cj تو gta san andress که میخواد سوار دوچرخه شه، درست اول بازی :)))


اونایی که عنوان پست رو نگرفتن #2 : من همیشه یه مدت نمینویسم. بعد یه مدت میام رگباری مینویسم میرم دیگه نمینویسم

الان حس میکنم همینکه یه پست گذاشتم و دومیم گذاشتم و سومیرم دارم میذارم ینی شت ... here we go again


یه دوستی دارم (بچه های خوابگاه یادم دادن نگم رفیق بگم دوست چون رفیق خیلی خفنه و اینا... والا ما که هیچوقت رفیق نداشتیم اونقدر درونگرا بودیم که دوستی هم نداشتیم کلا ده سال یبار با یکی دوست میشدیم بهش میگفتیم رفیق حالا anywyas) 

که

خیلی دارکه میدونم

ولی 

هم اتاقیمه تو خوابگاه :))))))))))))))))

و من ... آدرس اینجارو بش دادم :)))

(اگه اینو میخونی حتما باید بهم زنگ بزنی و بگی حسن دنده به دنده) 

که بیاد دو سه تا از ترجمه هامو بخونه

 

 

خبر خوب اینکه کلی ترجمه ی منتظر نکرده دارم احتمالا 


 

یکی دو تا هم هست 

که مهم ترینا فککنم از empyrium باشه که میخوام ترجمه کنم .. 




دارم رو یه چیزای خیلی های تِک کار میکنم ......

خیلی ریسکه ..... خیلی مهمه ....

دعام کنید .....

حس میکنم وسط جنگم

همونقدر دعا میخوام :)

 

 

 

 

سروران عزیزی که لطف کردن نظر گذاشتن زیر پستم ازشو کمال تشکر و قدردانی را دارم :)) 

 

معلوم بود عقده کامنت دارم؟ ؟ ؟؟!

مرسی! خیلی دلگرم شدم که سال 2023 عه ببخشید رفتیم 2024 :/هنوز کسی هست که همچین آهنگی رو درباره ش care کنه

 

بعد یکی نوشته چرا تا الان پیدا نکردم وبلاگو

خو عزیز دلم الان دیگه پیج و اپ و سایت هس کسی وبلاگ میاد اصلا ؟! 

اصلا کسی براش مهمه که یه آهنگ چی میگه؟! :)))) 

عره 

اما میخوام یه چیزی بگم

 

 

این وبلاگ وقتی تشکیل شد

ده سال پیش بود 

 شاید لوکس بلاگ وجود نداش کلا 

اینترنت اصلا تازه اومده بود حاجی :)))

ولی من همون موقع میگفتم بیت کوین خوبه :)) اون موقع میشد یه بیت کوین رو با پول یه گوشی خرید اینقد ارزون بود

چی میخواستم بگم؟

آها 

اون موقع ما یه سری رفیق و دوست و آشنا داشتیم( که الان نداریمشون!)  که کلا باهام در ارتباط بودن بعد خودشونم وبلاگ داشتن

بعد کلا مردم اینستا نداشتن وبلاگ داشتن

 

الان .....

 

من نمیدونم خلاصه باید یه کار کنید من احساس تنهایی نکنم :( 

از کجا بگم :)))))

 

وااای خجالتم ندید :))))) 

 


 لنتی چقد خوبه


 

اومدم اینو بگم

 

حس میکنم دارم از یه کوه بزرگ بالا میرم..

با تهران رفتنم زندگیم تغییر کرده 

اما فقط موضوع این نیست .... خیلی متفاوت و خیلی عجیبه

 

انگار همه چی میچرخه و تکرار میشه 

 

چند سال گذشته؟ 6 سال؟

و من کلی کار کردم 

با کلی آدم روبرو شدم که میخواستن کلاه بذارن سرم نابودم کنن گیرم بندازن 

کلی فکر کردم و طرح ریختم 

کلی گیم زدم وای چقدر گیم زدم وای وای وای وای چند برابر کار کردن گیم زدم بی شک

بی شک بازم میزنم و بی شک اگه نزنم حس میکنم مغزم منو تبدیل به گیم میکنه و من همیشه به مغزم میبازم برا همین باید گیم بزنم بگذریم اصلا (همین خط طولانی رو شما فرض کن یه گیم کوچیکه تو این پست به کسی چه برمیخوره؟ اصلا مگه اینجا اینستاگزامه؟(چ ربی ب اینستا داش))

و الان 

دوباره خودم رو لبه ی پرتگاه میبینم

که اتفاقا این دفعه ازش می پرم....

 

 

و بعدش........

 

 

 

و بعدش دیگه زندگی مثل قبل نمیشه ...

 

 

 

همونطور که هیچوقت زندگی مثل قبلش نبود مثل پست های همین وبلاگ....

 

مشکل از اونجا شروع شد که 

 

من این level از هویت مجازیم رو برای عده کمی باز کردم  

اما از یه جا به بعد

همون ها شروع کردند به مخفی کردن هویت خودشون

 

 

درحالی که من حاضر نبودم در دنیای بیرون همون کار رو باهاشون بکنم و برا خیلی ها نکردم هم و باهاش روبرو شدم

 

آخ چه قدر کصشر :|

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد