دلنوشته ای بر ساحل مهتاب

...as Orphans Drifting in a Desert Night

چرا یک وجود

باید چیزی رو خلق کنه

و کاری کنه اون مخلوق، شبیه به خودش رو بتونه تولید کنه

اونوقت اونا کم کم زیاد شن

و مدام از همدیگه بپرسن

"از زندگی چی میخوای؟"

 

چرا باید بدونه از زندگی چی میخواد؟

چرا اصلا باید از زندگی چیزی بخواد 

وقتی خود زندگی رو ناخواسته و با جبر مطلق بهش دادن؟

 

چرا باید کسی چیزی بسازه و رهاش کنه

و بهش بگه باید منو بخوای ولی پیدام نکنی

هی منو بخوای و هی پیدام نکنی 

 

اصلا چرا باید چنین ظالمی رو خواست..؟

 

خود زندگی کردن

با شروع اجباری و تموم نشدن اچباریش

بهای بزرگیه

 

چرا باید همین هم قانعش نکنه؟ و بگه گناه نکنید؟

 

چرا ...

 

 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 9 دی 1398برچسب:, ] [ 3:40 ] [ علیرضا ] [ ]


A quietly forming collapse

اگه ازم میپرسیدین

که پستای وبم چطوره از نظر روح و حال و حواش

و خوب بودنش

احتمالا میگفتم به شکل یه سیگنال سینوسی بدون سطح DC با اعوجاج روی فاز و دامنه

اما بدون سطح DC

:|

 

یکم خوندم

دیدم

 

دیدم دیگه :/ همین 

شمام میتونید ببینید

 

نه تنها بدون DC نیست

بلکه یه مجانب با شیب منفی داره :|

[ یک شنبه 8 دی 1398برچسب:, ] [ 2:29 ] [ علیرضا ] [ ]


I'm the mare of my dreams ..

یادم نمیاد توی کدوم پستم بود

که از میزان دیوانگی خودم شگفت زده بودم

یاد اون شگفت زدگی افتادم..

 

واقعا دارم وا میدم دیگه...

 

در مقیاس خیلی بزرگ و لانگ ترم منظورمه


من کابوس خواب های خود ام

من آن مچ زخم خورده ام که از آن میترسم

یک زندگی دیگریم که محو میشود

سایه های روح سرگردان من

و دردی که تمامی ندارد

 

بیا همه را ببر، همه را بسوزان

بگذار آفتاب به داخل بتابد

تنهایی را پایان ده - آگاهش کن

آینه شکسته را یکجا در هم بپیچ

مجبورم کن باور کنم که درد تمام شده


yeah ...

it's the one called "to the dreams" .. 

 

!yeah I lied! and you'll know it now the day I died 

lol


یکی یه کامنتی گذاشته بود

اگه بفهمم کی بوده

بی برو برگرد یکی میخوابونم دهنش


و همچنان...

زیبایی خواب ها

و عدم زیبایی بیداری ها

ترسناکه


فککنم باید به مامانم بگم 

منو ببره دکتر

 

بعدشم از آمپول بترسم

و گریه کنم

و آرومم کنه

 

و به دکتره بگه چمه 

و من حرف نزنم 

 

و ازش بخواد آمپول ننویسه

و بهم لبخند بزنه

 

و یادم بندازه دارو هامو بخورم

 

و خوب شم

و خوب شم

و خوب شم..

 

 

 

 

 

 

[ یک شنبه 8 دی 1398برچسب:, ] [ 1:20 ] [ علیرضا ] [ ]


خوابام خیلی ترسناک شدن :)

نه که چیزای ترسناک ببینم

به طرز ترسناکی زیبا ترن

طوری که هر روز اشتیاقم به خوابیدن بیشتر و بیشتر میشه

 

به طرز وحشتناک رمز آلود و عجیب و زیبان..

شاید یه روز بشینم خیلی هارو تعریف کنم ولی الان نه


گوشم گرفته :|

اه خیلی رو اعصابه

آخرین بار همون سه سال پیش اینطور شده بود . قبل کنکور

 

رو اعصابه..


چیز دیگری که رو اعصابه

اینه که مدار تغذیه ام

بی دلیل از کار افتاده

و دو روزه نمیفهمم چشه

رفتم ic جدید خریدم انداختم روش دوباره عین همون ایرادو داد (فککنم سوخت)

ولی چرا؟ نمیفهمم

 

خیلی باحاله بهش DC ده ولت میدی هفده تحویل میده:))) در نوع خودش خیلی خفنه :))

خداروشکر فقط زر یه سنسور رو سوزوند 

و خداروشکر اون سنسور لطف کرد بعد سوختن اتصال کوتاه شد و نذاشت میکرو و چیزای گرون تر بسوزن :))))

 

باید آدم شم یه فکری بکنم دیگه اینطور نشه

ینی بعد از درست کردن مدار تغذیه یه فکری بکنم که جلوی اتفاقای ناگوار رو بگیره (جوابش به سادگی گذاشتن یه دیود زنر مناسبه :|)


موزیک اذیتم میکنه

به خاطر گوشم

و دارم روانی میشم رسما

این دیگه چی بود سرم اومد

ناموسا این چه حیله ی خدایان است؟!؟!

وات د فاک

اه


طبق معمول

چنتا کار همزمان دارم

که هیچ کدومشون در نگاه اول غیر ممکن به نظر نمیان و این بدترین اتفاق ممکنه

 

اگه همزمان نباشه بلخره انجام میدم

اگه به نظرم خیلی سخت باشه بازم انجام میدم از روی حس کنجکاوی و کله شقی

الان ولی چنتا کار دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم 

و هیچ کدومو نمیکنم :|


 

[ شنبه 7 دی 1398برچسب:, ] [ 1:12 ] [ علیرضا ] [ ]


که عشق آسان نمود اول ...

[ جمعه 6 دی 1398برچسب:, ] [ 3:13 ] [ علیرضا ] [ ]


(!2) to the dreams

این عنوان رو برای شبی که وسایلم رو جمع کرده بودم فرداش قرار بود برم شرکت نوشتم..

خیلی گذشته از اون موقع 

و در عین حال چیز زیادی هم نگذشته!

 

اصلا از خودم راضی نیستم ..

درسته ، اتفاق مشهودی درحال افتادن نیس

اما

میتونست خیلی بهتر از این باشه همه چی


 

ولی از طرفی هم شاید لازم بود یه مقدار گند زدن

قبل اینکه جای جدی تر و به شکل بدتری گند زده شه ..

 

مرسی از خدا بابتش 

مرسی از خدا بابت این شعله ای که امشب توی دلم جون گرفت ..


 

فککنم سال هاست تنها چیزی که به شکل "از ته دل" و خیلی واقعنی و با گریه از خدا خواسته م

این بود که خدایا همین نور رو توی دلم زنده نگه دار و شعله ور ترش کن..

 

اول نور خودت ..

عشق خودت..

 

بعدش ...

 

بعدش همه چی خودش درست میشه! مگه نه..؟


ولی خب

خدام دعا هارو با ابزارش مستجاب میکنه دیگه :)


 

این پست فرق داره ....

این پست فرق داره چون کمتر اتفاق میفته اینطوری از خدا حرف بزنم

کمتر اتفاق میفته جرعت کنم و به زبون بیارم

یا با قول خودمون، موضوع رو خزش کنم!

حتما میگید خدا که خز شدنی نیس

آره نیس 

ولی قرار هم نیس مرض های من درمان شه یه شبه!!!

من همیشه نسبت به چیز هایی که کمتر توی دهن ها بچرخه حس بهتری دارم ...

هرچی یه موضوع دست نخورده تر بمونه برام ارزشمند تره


امشب طولانی ترین شب سال هم هست

و چه قدر امشب برام خاص و دیدنیه ...

واقعا کاش تموم نشه...

 

لنتی....

کاش این شبا تموم نشه ...

کاش این شبا تموم نشه .....

 

 

درسته قرار شد این پست فرق کنه و توش بی ادبی کنم!!!

اما...

ترجیح میدم این جملات برای خودم بمونه...


بعید میدونم نوشتن بتونه کمکی به خواب بکنه

 

نتونستم بخوابم به خاظر فکرم ..

سرم دردی داره که با آلودگی هوا شروع شده

ولی نمیخواستم با بی خوابی ادامه پیدا کنه

و بشه یکی از اون تجربه های تخیلی میگرنی که خیلی وقته بیخیالم شده

 

ولی ...

چه اهمیتی داره ...


میخوام باشگاه رو برم ادامه بدم

 


 

میخوام خیلی کار های دیگه هم بکنم ...

میخوام هر دو تا رو (کار و درس) باهم جلو ببرم

البته همین الانشم این کارو میکنم

اما دومی رو ضعیف تر

درحالی که کلی وقت اضافه دارم هنوز

ولی درکل

کار خاصی مد نظر نیس

 

میخوام از دست این ملال آور بودن زندگی رها باشم..


نمیخوام کابوسم تعبیر شه...

نمیخوام حس کنمش دوباره

سعی کنم بدوم ولی انگار دیر شده باشه

انگار پاهام رو دیگه نتونم تکون بدم 

انگار وزن دنیا رو تنمه

نمیخوام زمین بخورم ..

 

 

حسش جلوی چشممه

کابوسی که بار ها دیدم

هربار تو جا های مختلف که بی دلیل جاده هاش تبدیل شدن به یه سربالایی تند 

هربار دنبال چیز/آدم های مختلفی که پشتشون بهم بوده 

و هربار ....


 در نهایت

یادم میمونه

تو بودی که همه اینارو بهم برگردوندی...

 

تویی که زیبا ترین دلهره ی منی :)

دیگه "تو" از این واضح تر؟

 

 همش گفته م "کاش همه چی یه طور دیگه بود"

 

این بار ولی.. برا بار اول تو عمرم ... 

گفتم کاش هیچی طور دیگری نبود

 

 

[ یک شنبه 1 دی 1398برچسب:, ] [ 3:34 ] [ علیرضا ] [ ]


و طوفانی سهمگین تکه ای از وجود این زندگی بی تعلق را از هم می درد...

An unforgiving storm
Piercing the shear existence of
A life of no belonging


نمیدونم دلم میخواد صرفا بنویسم

 

یا پر حرفم ....

 

یا حتی خود این ادعای "نمیدونم" ها ، از سر ترسه!

یا حتی خود این ترس از سر .....

از سر...چی؟

 

ترس که بهونه نمیخواد :)


چیزی آن زیر، در تاریکی می خزد!

 

آری آنان را در زاد و ولدشان بنگر

آنها که با چنان اندوه فاسدی متولد شدند

تا تنها خاک غنی گورستان را حس کنند

 

بنگرشان

به وقت پیمودن این پلکان مارپیچ در انزوا

و در این پوچی ناشناخته

 

بشنو این سرود شبانه و این حدیث تاریکی را

 این روایت کفن های سفید و آسمان های سیاه را..


اتفاقا تنها چیزی که بهونه نمیخواد ترسه 

دقت کردید؟

اینطور میشه که میگم ترس ، محتمل ترین اشتباه آدمیزاده!! شایدم فقط من :/

 


ما سقوط میکنیم

ما تظاهر میکنیم

و من آرزوی حرارت یک خنده را به گور میبرم!

 

 

و چیزی آن زیر، در تاریکی می خزد

یک ندای بی جان....


ازدحام تاریکی را بنگر در دهان هاشان!

این کرم های چرکین را!

 

شب و تاریکی 

کفن های روشن

آسمان های تیره...


 

ما سقوط میکنیم

پا فراتر میگذاریم

عمیق تر غرق میشیم

در این مرگی تدریجی


 

نگذار آنها در پوچی آتش های افسرده و رنگ پریده بمیرند!

دستانشان را بگیر

اشک هاشان را به آغوش بکش!

 

 

 

[ سه شنبه 19 آذر 1398برچسب:DoomVS, White Coffins, ] [ 2:6 ] [ علیرضا ] [ ]


شاید او وهمی را می نگریست...

شاید او وهمی را می نگریست..


حرفام

یا بیش از حد ساده ن که نشه ننوشت

یا پیش از حد دور از ذهن

 

میدونم ک باید همینارو بنویسم اتفاقا

اما

یه طوری شده ک حتی اینجا نوشتن رو هم از خودم نمیدونم

برا خودم نمیدونم


 

ترس ...

ترس...

ترس نابودم کرده


داره پی میبرم که وجشت همیشگیم

خود ترسه!

 

همون همیشگیم که توی خواب هام

باعث میشه نتونم بدوام 

سعی کنم پاهام رو تکون بدم و سمتش حرکت کنم

قبل اینکه دیر بشه

ولی نمیتونم

تا بلخره ساعتی که تیک تاکش فقط اضطرابه

نا امیدم میکنه

و زمین میخورم 

و یادم میاد دوباره خوابم!


چرا هیچ جا ندیدم کسی بگه به عنوان یه ایرانی به داشتن فروغ افتخار میکنه؟ 

احمقا!


بهش گفته بودم دوس دارم این شب ها تموم نشه


آلبوم "نوای خیالی یک ستاره نو زاد"

فوق العاده س....


گفت

چیزی که باید باشه اینه:

".........."

ولی تو اینی! :

"..

.....

.......

..

..."

و من باید رابطه ی این دنباله رو پیدا کنم تا بفهمم چی میگی!

 

 

گفتم

مگه همین قشنگ تر نیس؟

گفت

آخه خیلی طول میکشه!

 

 

باورش نشده بود دلم میخواد این شبا تموم نشه :)


لنتی مشغول هستی ایم حال آنکه ........

کاش میشد جملات رو بغل کرد!

 

 

 

 

 

 

 

[ پنج شنبه 14 آذر 1398برچسب:, ] [ 1:41 ] [ علیرضا ] [ ]


:/

دیشب یکی از بدترین شبام بود واقن

خیلی بد...

 

البته استثناعا بیشتر از اینکه خودم حالم شخمی باشه برا خواهرم ناراعت بودم

نمیخوام تعریف کنم چون نمیخوام اینجا ثبت شه چون نمیخوام هیچ وقت یادم بیفته


 

به جاش حرفای خانوم صفایی رو ثبت کنم بمونه 

(همین الان تو اتاقه )

 

 

گفت سعی کن محکم بمون

چیزی رو از دست نمیدی چون چیزی هم برا از دست دادن نیس

همش تموم میشه میره

ولی تجربه ها میمونن

و اگه تجربه نداشته باشی نمیتونی دووم بیاری

زندگی خیلی زشته 

اگه تجربه نکنی زمین میخوری

:)

 

 


 

[ دو شنبه 11 آذر 1398برچسب:, ] [ 18:13 ] [ علیرضا ] [ ]


...

تا وقتی موزیک و کتاب جدید هست برای discover کردن هست

چرا باید دنبال ادمای جدید باشید احمقا


چرا هنوز این قدر خونسرد نشستم دارم شر میگم؟

 

واقعا ...


کلی چیز میخاستم بگم که حسش نیس

 

حالم بد تر از بده

 

[ دو شنبه 11 آذر 1398برچسب:, ] [ 1:53 ] [ علیرضا ] [ ]