سلام و ادب و احترام
دوست گلم جان مطالب وبلاگت خیلی قشنگگگگگگگگ بود به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال می شم با هم دوست بشیم و همکاری داشته باشیم به امید دیدار
[Web] - [E-Mail]
نظر تایید نشده
[تایید] [ویرایش و یا پاسخ] [ارسال ایمیل به نظر دهنده] [حذف] [ پاسخ ] این نظر متعلق است به مطلب با عنوان:Lethian dreams - under her wings



جدیدمهرسا

12 مرداد 1394 2:43

سلام و ادب و احترام
دوست گلم جان مطالب وبلاگت خیلی قشنگگگگگگگگ بود به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال می شم با هم دوست بشیم و همکاری داشته باشیم به امید دیدار

 



مشا بگید من کجا بکوبم!؟!؟!؟!؟؟

دو نظر از دو آدم مختلف عین هم :|

این ربات ها اسپمر ها و انسان های احمق، خیلی ضایع تر از چیزی اند که آدم فکر میکنه :))))

ساعت پنج و ربع صبح با گفتن عبارت the world is ahead به راه افتادم! 

درحالی که از سرما میلرزیدم، عمیق نفس می کشیدم.  عمیق تر از هر زمان دیگه.  هرچند این کار بیشتر میلرزوند! 

 

و سکوت...  سکوتی بی انتها و عظیم حکمفرما بود

 و چه خوش است صدای باد خنکی که از میون تپه ها و صخره ها میگذرد و در گوشت آواز می خواند! 

اون شب ماه کامل بود

و بی نهایت نزدیک بزرگ..  و سرخ‌! 

از نگاه کردن به ماه خسته نمیشی! هیچ وقت! میخوای ساعت ها بهش خیره بشی... 

کمی گذشت و حاله ای از نور کمفروغ تپه هارو در آغوش کشید

نوری زعفران رنگ که خبر از طلوع خورشید میداد

میمونی نگاهت رو از ماه بگیری و به اون عظمت بیکران خیره بشی یا نه.

خورشیدی که درست در مقابل ماه طلوع میکرد.  

و ماه، در پشت کوه های مغرب، به زیر میرفت 

گویی آن عروس زیبای من هم توان خیره شدن به خورشید را نداشت

یا شاید از سر شرم و حیا خودش رو پنهان میکرد

(لهجه متن خود به خود عوض شد به خدا :'( ) 

 

آسمان تیره انگار جانی دوباره گرفت 

و باز نمیدانی ستارگان نقره فام واردا زیباترند یا روشنی آری‌ین...  آن یگانه بانوی آسمان ها...

در آنسوی زمین ها و تپه ها... نغمه باد، میان سبزه های یاوانا که شاد تر از هر زمان  دیگر می نمودند، پر شد از غوغای طلایی رنگ نور ها

و در آن اثنا که خیره آن حماسه عظیم هستی که هر لحظه بر زیباییش افزوده میشود،  ناگهان گوشه ای از قرص سرخ و نورانی خورشید در پشت زمین های دوردست مشرق نمایان میشود.... 

 

نمیدونم چرا نمیتونم خرف بزنم

یه قسمتیشو بگم برم 

شاید بعدا دوباره اومدم... با عکس جدید شعر خوب حال خوب.. . 

چیزی که ذهنم میرسه اینه که زیاضی چه چیز خوبیه و چه بده که خیلی از ما ها درکش نمیکنیم اصلا...  اصلا درکش نمیکنیم.  مقصر هم سیستم آموزشی به چیز رفته امون ه

و اینم بگم..  کتاب دیفرانسیل و انتگرال و ریاضیات پایه از م.رضوی رو نرین سمتش نسبت به بقیه کتابا خل کنندگی بالاتری داره.  

حتی اعتیاد هم ثبت شده براش.. دی

 

جالبه که من با این همه کار و مشغله و وقت نداشتن ها و هفته ای فقط یک روز وفت گیرآوردن برا درس خوندن،  از همکلاسی های خنگولیست بیشتر و بهتر میزنم

واقعا نفرت انگیزه..

از بی کاری و آدم های بیکار متنفرم. دی

اونا که اون قدر بیکارن که برا پر کردن اوقات فراغت فکر میکنن چطور بگذرونن زمان رو

چه خوب و زیبا و آروم و پر از آرامش و نفرت انگیز و چندش آور -_-

 

 

 

حالا بریم سر اصل مطلب

 

اولین چیزی که باید از تغییرات گفته بشه...  البته چرا دروغ بگم دومین چیزه.  اولینش گفتنی نیس یکم. وی

ها..  البته کلیات تغییرات رو شرح خواهم داد که این تغییر بند دوم چشم اندازه. دی

پس...

2-"یه رژیم غذایی خیلی باحال متناسب روحیه خودم"

برای مثال امروز...  

به جای اینکه دو کیلو آبگوشت روانه شکم کنم... یه چیزی درست کردم شامل:

مقداری جعفری خورد شده (ترجیحا از اونی که خودتون بر خلاف داد و بیداد خانواده پرورش دادین ^.^) 

مقداری هویج خورد شده

یه تیکه گوشت 

مقداری زیتون

گوجه

کمی ماست

 

اون قدرررر خوب بود!  دی

کاملا سالم و خوب و البته خوشمزه 

یه چیز خیلی جااب اینه که.. افکار میتونه رو طبع غذایی آدم تاثیری بزاره

اصلا طبع و سلیقه به نظرم کلهمش از ضمیر ناخودآگاه آدم ناشی میشه و دست خودشم هست

من یهزمانی اصلا میونه خوبی با سبزیجات نداشتم.  و قشنگ هم عاشق آبگوشت بودم

اما الان.  اصلا از آبگوشت چندشم میشه جدا

و خیای خوب و با اشتها این سالاد مذکور رو با وجود طعم و بوی جعفری خوردم با به به چه چه...دی

 

یا.. به منصوره تعریف میکردم اینو..  مقداری عدس رو مدت زبادی با آب خیلی کم خیس کرده و بعد با همون آب مقداری حرارت میدیم بدون هرگونه روغن و چیز اضافی  مقداری آبلیمو میزنی بهش میخوری خیلی هم شیک و مجلسی.  برا دسر هم کمی کاهو عالیه.  بزارین روی میز و هنگام مطالعه/کار با کامپبوتر/نوشتن ازش تناول کنید حال کنید دی

3- "فقط زمانی حرف بزن که حرف تو زیبا تر از سکوته" 

خوب عنوان این بند گویاست کاملا...

توضیحی نیاز نیس

4- آشتی با طبیعت

خوب.

این بند شاید قدیمی ترین ایده و فکر تو ذهنم بوده که مراحل مقدماتیش به اجرا در اومده.  

و چه قدر خوبه

و چه قدر بده که آدم خودشو سرگرم روزمرگی بکنه و ازش غافل باشه

گاهی جم کنید بزنین به دل طبیعت

منضورم رفتن به یه شهر دیگه یا ویلا و باغ و امثالهم نیست. .

منظورم اینه که یه کوله پشتی نقلی برداری پیاده بزنی یه کوه و دشت و جنگل

بدون توجه به شارژ باطری و پولی که همراه دارین و کلا همه تعلقاتتون.. 

از تنها بودن نترسین

اصلا نترسید

و نخواید که دوست و رفیق و خونواده رو به زور با خودت همراه کنید

با آدمای جدید زیادی برخورد خواهید کرد

کلا هر چیز قدیمی رو بریزید دور و چیز چدید رو بپذیرید و ازشون نترسید

دوربین و سه پایه تون رو ولی با خودتون ببرید :') 

نزارید خطر ها دست و پای شمارو ببنده. .. 

هر چه قدر بگم برا این بند کمه.  تموم میکنم میرم بعدی 

5- "خودتو باور داشته باش و برا چیزی که میخوای تلاش کن.  باید که با بقیه فرق کنی" 

توجه نکنین دوستاتون چی میگن

توجه نکنین توکتابخونه هیچ احدی غیر شما پر نمیزنه! به حرف های مسءول کتابخونه توجه نکنید

یا به کار هایی که رفقا میکنن

برین وانجامش بدین! 

(چرا جمع میبندم من؟! )  

برو و انجامش بده! 

باید که با بقیه فرق کنی. به متوسط ها راضی نباش..   کاری رو بکن که میدونی درسته

6-"زمان...."

یادت باشه از کجا اومدی.  چرا اومدی.  و چی میخوای

تا ابد که وقت نداریم! 

یه کاغذ بردار و بنویس...  بنویس

بعد برا خودت بخون

ببین چی میخگای....  چی میخوای..  زیرشون خط بکش

به ترتیب اولویت یه کاغذ دیگه بنویس و باز روی میزت. یه نسخه دیگه اش رو بزار تو کیف پولت یک کپی ازش بچسبون بالای تخت خوابت یکی رو بنویس بزار توی دسکتاپ کامپیوتر

   آینده و حال و گذشته توی ساعت ها ذخیره شدن.  آدم ها با این ساعت ها و ثانیه ها و روز ها ساخته میشن. بهشون دقت کن

وقت نوشتی کاغذ هارو......   تک تک کار هات توی ظرف روز ها باید در جهت اون چیز ها باشه... 

مطمعن باش بهشون میرسی

 

این بود شش بند اساسی اساسنامه ! 

البته به جز بند ششم، تو بقیه ترتیبی وجود نداره و شانسی نوشته شد تزتترتیبشون! 

اما همه این ها زیر یه تیتر اصلی هستن که همشون توی اون تیتر خلاصه شدن و همشون در راستای همون تیترند

که در پستای بعد دربارش می نویسم.. 

فعلا بای.دی

 

عنوان وبلاگ هم به نظرم زیادی لوسه

پیشنهاد بدین درباره اش

 

 

شاید اصلا وب رو تعطیل کنم

 

خوب...

نمیدونم قضیه چطور شده. هیچ حس نوشتن ندارم...

نه که حال نداشته باشم.  کلا انگیزه ای ندارم براش. دی.  خیلی وقته البته

 

فعلا به فیلم into the wild اشاره کنم فقط.  

بی نهایت این فیلم خوب بود.. 

خیلی توصیه میشه 

 

http://wfiles.brothersoft.com/i/into_the_wild_63567-1920x1200.jpg 

 

حتما ببینید این فیلمو.  حتما.  حتما

 

به الن!  

http://hn2.asset.aparat.com/aparat-video/14d5f0aacb57503eb9e41f3eb3a6ebe72307827-360p__16158.mp4

بفرما جانم

گاهی وقتا میشه خاطراتی که مدت ها جلوشون  و گرفتی بودی عقب زده بودیشون رو ذهنت هجوم میارن

مثل یه بهمن. یه سیل بعد شکسته شدن سد

_____

نمیدونم حالم خوب باید باشه یا بد

چه قدر اتفاق چه قدر فکر چه قدر تپش قلب! 

______

چن وقتیه حس میکنم تو گوشم کرمی چیزی داره راه میره :)) والا! 

خدا لعنتش کنه اون دکتر کثافت رو.

هیچ وقت نمی بخشمش

 ____

نمیدونم من این روزا کم اعصابم یا.... 

طبق معمول دراز کش بودم که خواهر نا گرامی عین چی سرشو انداخ پایین اومد تو. اعتراضی نکردم. منم هدفون رو گوشم بود نه میشنیدم نه میدیدم)  وسایلش رو که راست و ریست کرد به جای اینکه تشریف ببره گم شه بره بیرون یهو دیدم سرش خورد به هدفون از عقب

طوری پا شدم انداختمش بیرون که خودم بعدا تعجب کردم این رفتار از من سر زد.  دی.  حتی نتونست دهنشو باز کنه جیکش در بیاد.  

متنفرم از این جور آدما. دست خودم نیست.  دلم میخواست انگشت شصتم رو بکنم تو چشمش بعدش اون قدر خفش کنم تا بمیره::))  

ولی خوب قسمت نشد ایشالا دفه بعد  :)) 

_____

آقا این احتمال چه فدر خوبه 

عشق ترین مبحثه :')

خیلی خوشم اومد ازش. 

_____

دارم دنبال یه مکانیزمی برای اسکن نگاتیو میگردم. 

باید طوری باشه که نور رد شه ازش به جا بازتاب

طبق محاسباتم اگه روش آینه میزاشتم باید خوب میشد اما محاسباتم غلط بوده.  دی

نور خارجی هم صاف نمیشه

ال ال سی دی گوشی استفاده کردم خیلی خیلی خوب شد.  ولی نمیدونم چرا اصلا رنگی بودنش دست نبود و کلا سیاه سفید دیده میشد :)) 

باید بیشتر بهش فکر کنم!

_____ 

 

اتاق من همیشا طوری بود که گرم ترین نقطه خونه بود و بر خلاف طبقه پایین که با کولر آبی خیلی خیلی خوب میشد اینجا اصلا جواب نمیداد.  فقط هوا شرجی میشد

برا همین ماه ها شایدم سال هاست که ذهن من مشغول این موضوعه  چطور میشه دمای محیط رو پایین آورد بدون اینکه رطوبت بره بالا

میدونی..  کولر گازی به نظرم احمقانه ترین چیزه

خیلی مسخرست

ما برای گرفتن انرژی از محیط این قدر انرژی مصرف میکنیم.  این اصلا منطقی نیست.  

باید یه راهی باشه که این انرژی به اصطلاح مهار بشه 

نمیدونم میفهمین منظورمو یا نه

اصلا منطقی و معقول نیست که برای جذب انرژی مقدار زیادی انرژی به یه سیستم بدیم! این فاجعست به نظرم

 کولر آبی خیلی معقول تره.  آب انرژی رو از محیط میگیره تا تبخیر شه

تا اینجا خیلی خیلی خوبه

اما..  هوا شرجی میشه رطوبت میره بالا و بعد مدتی این پروسه متوقف و حتی معکوس میشه. مگر اینکه از یه جایی هوای داخل با بیرون تبادل شه برا همین اصولا کولر آبی رو نزدیک در باز میزارن

حالا گاهی شرایط طوری میشه که مثل اتاق من بدبخت گرمای هوا اون قدر زیاد هست که این تبادل رطوبت به کلی اون کولینگ رو خنثی میکنه و عملا هیک اتفاق خاصی نمیفته.  دی

یا مثلا در جنوب و شمال رطوبت اون قدر زیاده که اصلا عملی نیست

پس چالش از اینجا شروع میشه : چطور میشه آب گرمارو بگیره تبخیر شه اما این رطوبت که اتفاقا گرم هم هست بلخره وارد محیط نشه... 

این مسله ماه ها شایدم سال ها ذهن منو به خودش مشغول کرده بود

تا اینکه بلخره امثال بعد از شکست های پی دی پی بلخره به یه چیز نسبتا خوب دست یافتم

یه جسمی که با برگ دوازده ولت کار میکنه و اصولا برا اتاقیمثلا به حجم صد متر مکعب کافی به نظر میرسه

اجزای اصلیش دو لایه عایق گرمایی.  یه هیت سینک حجیم آلومینیومی ویه فن هست. و مقداری آب (ترجیحا آب خنکی که توی کولر قدیمی تون بوده و بوی پوشال به خود گرفته :)) )  و یه آینه! و یه لوله که از پشتش زده بیرون..  وارد جزیات نمیشم :پی

فقط نمیدونم چی شده که چند روزیه هوا به شدت خوب و خنک شده و نمیتونم کامل تستش کنم

هرکی ایده ای داشته تو ذهنش تا حالا بهم بگه ممکنه مفید باشه. دی 

جا داره اینجا از همه اعضای خانواده کمال قدر دانی و تشکر رو بکنم که با مسخره کردن و دلسرد کردن این حقیر به  سگ شدن هرچه بیشتر بنده کمک کردن

باشد که دمای چهل درجه اتاقم نصیبشون بشه :( بی تربیت ها :(

حالا شاید بعدا ازش عکس هایی رو منتشر کردم اگه بچه خوبی بودید :)) 

اینجا خونه خالس -_-

lol 

بعد ماه ها به زور مامان اومدم

هدفون و  کتابم پیشمن البته :/

فیلم خوب ندیدم این چند روزه کتابم همچنین

ولی یه فیلمی دارم تو گوشی که قراربوده دیشب رویت شه ولی فعلا نشده (از این بابت اصلا ناراحت نیستم البته :')   ) 

اما تا دلتون بخواد آلبوم هایی ابر شاهکار شنیدم این چن وقته :') 

آلبوم heretoir (همونی که کاور محشری داش :'( ) که تموم شد

میریم سراغ آلبوم departure ایشالا... 

دی

 

قضاوت قضاوت قضاوت.. 

اه بس کنین دیگه

تا کی ابله باشیم... احمق باشیم

کافی نیست‌؟ 

 

 

امشب یکی از اون ترک های خاطره انگیز رو میزارم... یکی از قشنگ ترین چیزایی که میشه شنید تو این رده

و... صدای laura   جان غوغا کرده اینجا.  

یه احساس صمیمیت خاصی توی کل ترک موج میزنه

و شعر و ووکال محشر با صدای ایشون..

(مناسب برای همه سنین همه سلیقه ها.  حتما بشنوید)

 

A long time ago I went to the shore
I whispered my wish to a breeze from the North
The wind took the wish high to the stars
Told them what I've missed with all my heart

زمان دراری قبل به ساحل رفتم

آرزویم را در گوش نسیمی از شمال زمزمه کردم

باد آرزو را تا ستارگان بالا برد

به آنها گفت همه قلبم دلتنگ چیست


I was mesmerized by the rolling tide
I lay on that shore and gazed into the skies
Like a shooting star, my dream was gone
I made up my mind
I don't want to wake up
من با حرکت امواج مسخ گشته بودم

روی ساحل دراز کشیدم و به آسمان خیره شدم

رویای من همچو شهابی ناپدید شده بود

من تصمیم را گرفتم..

نمی خواهم بیدار شوم...

 

When will time heal and fulfil the dream of my heart?
When will we unite as one and light our own star?
کی میرسد که زمان، قلب مرا التیام بخشیده و رویایش را محقق سازد

کی ما یکی می شویم و ستاره خودمان را روشن می سازیم؟


All these memories I will treasure in my heart
Words are so vain
A bond beyond quintessence
همه این خاطرات را در قلب خود همچو گوهری محفوظ خواهم داشت

کلمات بسیار بیهوده اند

بند و زنجیری روی جوهر اصیل


For a thousand lifetimes
I will wait to feel
A passing moment of bliss
To be embraced by silence

برای مدت هزاران زندگی

صبر میکنم تا احساس کنم

لحظه گذرایی از سعادت را

تا سکوت مرا در آغوش بکشد...

 

گوش کنین حتما

 

http://www.myfreemp3.re/l/20358257_165533952/#




یه زیبایی همراه با اندوهی ناپیموده...

خیلی متنش و آهنگش و ووکالش خوبه لامصب

و اونجایی که به آسمان خیره میشه و رویای خودش رو همچون شهابی از بین رفته و گم شده پیدا میکنه و تصمیم میگیره هیچ وقت بیدار نشه...  

و این تهش که حاضر میشه به مدت هزار عمر صبر کنه تا یک لحظه رو احساس کنه. 

و اون جمله آخر..

و خدایی صدا هم این بیت آخر رو طوری میخونه که روحت از تنت جدا میشه... 

 

 

 

اینم خود نا کسش!! 

صفحه قبل 1 ... 14 15 16 17 18 ... 22 صفحه بعد